دلتنگیهای بیبهانه آواز را در گلو برمیخیزاند در جستجوی روزنی برای برآمدن و فریاد کردن و بیرون ریختن اندیشههای درهم تلنبار شده و چون نتواند، بناچار میجوشد و بر قاب پنجره چشم مینشیند. هجوم خاطرهها، وزش باد است بر آتش و یاد آن که دوستداشتنیترینش بودی، بیبهانهات میکند برای پنهان کردن اشکهایت.
فردا به دیدارش خواهم رفت. گریز از شهر و مردمانش و رو نهادن به بیابان و در گستردگی بیکرانهاش خود را گم کردن، مرا به یاد رهائی میاندازد.
یاد ,دلتنگیهای ,دیدارش ,خواهم ,گریز ,اشکهایت ,رفت گریز ,خواهم رفت ,دیدارش خواهم ,به دیدارش ,گریز از
درباره این سایت